中文(简体) Português English (US) Français Deutsch Italiano 日本語 한국어 Русский Español
Site Translator Widget with Flags
۲۰:۵۱

مرداب

ارسال شده توسط mehran

مرداب


تبخیر می‌شود آهسته زندگی
خورشید مرگ چه نزدیک و مستقیم
می‌تابدش به عمد.
رؤیای سیل وساحل ودریا ورود
آرام دردل دریای خاک، می‌رود فرو.
با باد بعد که برخیزد از زمین،
تنها نشانیش این‌جا، تمام می‌شود.
درخاطر مشوش و داغ لوار‌ها
"یادی"است حقیر که می‌ماندش از او.
ازماگذشت...
بی‌چاره رود خروشان گمگشته از مسیر
بی‌چاره برکهٔ در دست خاک اسیر...
لعنت به آفتاب داغ وکشندهٔ کویر.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۲۳:۲۹

ماجرای ملّا ودیگ!

ارسال شده توسط mehran


تـــو بشـــــنو ماجــرایی نــــو زملّا
زمنـــــطق بافـــی او، هــــوش بالا
به‌ چرت نیــمروزی بود مشـــغول
صـــدای درب آمد، غیـــــر معمول
چو دررا بازکرد، چنـــد آشنـــا دید
بفـــــرمازد، لبـــش ازغصّه برچید
غمـــین‌ شد زانهمه‌ میهمان‌ وافسرد
به ناچـــــاردرپی پخــــت غــذا شد
بدانست‌ دیگ‌ خْرداست‌‌جمعیت‌بیش
روان شـد خــــانهٔ همســایهٔ خویش
گــــرفت دیگ بزرگش را امـــانت
تعــهّد کــــــــرد کند آن‌ را حفاظت
زمان‌بگذشت‌ وروزی‌دیگ‌برداشت
درونش دیگ کوچک نیز بگذاشت
بداد همســــــــــایه را باشرم خندید
که دیشب دیـگتان یک دیگ زایید!
گـــرفتش دیـگ‌ها را، گفت با شک
چه نیــــــکو زایمانی! بس مبارک
گذشت وچند روزی بعـــــــــــد ملّا
دوباره لازمش شد دیگشــــــــان‌را
پس ازچندی به همســـایه خبر برد
بسی افسوس، دیشب دیگـــتان مرد
بگفتش یاوه کمـــــــــــتر گـوی ملّا
کسی نشنیده مــــــــرگ دیگ‌ها را
جـــــــــــوابش داد دیگی که بزاید
ســــــراغش روزگاری مرگ آید!
سپس باغُصّه ملّا گــــــام برداشت
دم در مرد را مبـــــهوت بگذاشت

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۷:۰۸

آیه‌های خدا

ارسال شده توسط mehran

چــــه هستم ذره ای هیـچ ازهمـه چیز
اســـــــیر دسـت شیــــــــطان هـــوایم
نفهمـیدم مـــــــــراد ازخــــلقتم چیست
جــــــدا ازاصل خــــود این‌جا چرایم؟
به همــــــراه تولد مــــــــــرگ هم بود
که تا آخــــــر نکـرد هــــــرگز رهایم
پس‌ازمشتی حـدیث‌ وحــرص‌‌وحسرت
شـــــــــــــوم راهی پایانی ســــــــرایم
چــــــــــه بند ودام برپا بســــــته دیدم
چو دانستم کـــــــــــی‌ام من در کـجایم
دلی از مــــن نلـــــــــــرزید و نـرنجید
نجنبید این دل بــــــــــــی‌دسـت و پایم
ترا رب! بار‌ها با گــــــــریه خــواندم
ولی گـــــــــــــــویا تو نشنیدی صدایم
بشر را اشرف مخــــــــــلوق خواندی
ولی آیا چنین است کـــــــــــــــارهایم؟
فجایع، جنـــــگ‌ها و کشــت و کشتار
عیـان است آشــــــــــــــــکارا رد پایم
ترا من بنـده‌‌ای نا چیـــــــــــــــز بودم
زبی‌شرمـی کنون گــــــــــــویم خدایم
به نام تو ستـم‌ها بر بشـــــــــــر رفت
که خـون بارد از ایشـــــــان دیده‌هایم
خدایا! آیه‌های تو چنــــــــــــــین اند؟
ویا مـن زین تصـــــــــوّر در خطایم؟
بر انداز ایزدا این دودمـــــــــــــان را
رها کـــــــــــــــــــن ملّتی را با دعایم

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۲۳:۰۱

یاد اوری!

ارسال شده توسط mehran

دربینحکومتیان برخوردهایشان باجنبش سبز متفاوت است؛ عده ای به شدت برخوردمی‌کنند وتنها به قلع وقمع ونابودی واعدام سران وهوادارانشان اصرار می‌کنند وبعضی‌هامخالفتشان ازدرجه کمتری برخورداراست امانکته دراینجاست آن دستهٔ اول به نسبت دشمنی‌شان با جنبش دامنی آلوده تر وکارنامه‌ای سیاه تر دارند ودرواقع با این دشمنی خودشان را می‌خواهند ازخطر مجازات آینده وبرملا شدن کارنامه ننگینشان درامان نگاه دارنداما درفردای پیروزی، ملت هیچگاه آنها واعمال گذشته ورفتارامروزشان را فراموش نخواهد کرد.مگرنه این است؟؟

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۴:۰۱

سیب سرخ باغ شعر

ارسال شده توسط mehran




چشمهٔ جوشان وصلی، صاف وپاکی وزلال
تشنهٔ صحــرای هجــرم، باهلاکت در جدال
خواب شیرین سحـرگاهی، عمیق، آرام‌بخش
شبرو شب‌های حسرت، خسته‌ام، روبه زوال
تابشی ازنورخورشید حیــــــــــاتی، شورزا
سایهٔ تاریک یأسم، کـــــــــورسویی درخیال
باغ شـــــــهر شعر را توسیب سرخی، آبدار
دشت وصحرای‌سخن رامیوه‌ام‌من زردوکال
پاسخی روشن به راز خلقت مخــــلوق پاک
راه را گم کرده ام ، مبــهوت با صد‌ها سؤال
جاده های آرزو را درنوردیدی چـــــه زود!
مانده ام مجـروح وزخـمی، اول راه وصال
خصلت‌خوب توبیش همچون ستاره در سما
عــــــمر من کم تا شمارد نازنینم، کو مجال؟


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۹:۵۷

به یاد ندا

ارسال شده توسط mehran



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۰:۴۵

ولی من گریه خواهم کردتامرگ

ارسال شده توسط mehran


برویی دم به دم گلـــخنده بر لب
ولی من گریه خواهم کردتامرگ
نرنجد نازنین جـــــــان تو ازغم
چــــــونوشم باده‌های دردتامرگ
بخوانی نغـــــــــمه‌های شادمانی
دراین سو، سوزآه ســـردتامرگ
درخت سروعمــــرت سبـزترباد
من واین بــرگ‌های زرد تامرگ
سمند تنـــــــــــدرستی را بتازان
نماند سایه ای زین مرد تا مرگ
در مهــــر و محبت بسته بر من
ازاین‌جارانده زانجا طرد تامرگ
چه امیّدی که قاصـــــد از ره آید
سواری نیست‌پشت گرد تا مرگ
توشمع محفـــل یاران یک رنگ
منم تنها، غــــریب وفرد تا مرگ

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۴:۰۱

وبازهم ماجرای ملا نصرالدین

ارسال شده توسط mehran

درهــوای گرم وناب صبح یک روز بهار
می‌گـــذشت ازکوچه‌ای ملّا، متین وبا وقار
دید جمـعی کودکان مشغول‌بازی وخروش
عده‌ای هم ایستـاده سـاکت وسرد وخموش
رو به آنان کـردملّا گفت باصــــــوت بلند
کــــــــــوچهٔ بالایی ما آش نذری می‌دهند
بچه‌ها‌چون که شنیدند این سخن رابی‌قرار
روبه سـوی خانه‌ها کـردند باشوق، الفرار
باهوار و داد و بیداد کاســــــه‌ها برداشتند
باهمه اهل محــــل گفتند، درست پنداشتند
درخیابان دید ملّا مـــــرد وزن با کاسه‌ها
دسته دسته روبه سوی کوچه ‌ای با بچه‌ها
گفت باخود: مردعاقل ازچه غافل مانده‌ای
آش نذری می‌دهندآن‌جا وتـــــودرمانده‌ای؟
جمع کردآنی عبا، ازسرگـــرفت عمامه را
همچو تیری رفت خـــانه تا بیارد کاسه را
با خوداندیشید، امـــروزهم به کام ماگذشت
چون همیشه یاری‌ام داده مرا بیدار بخت!

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۳:۵۴

زندان

ارسال شده توسط mehran


تمام غصه هــــــــــای داردنیا، در آن دم در دلت مأوا بگیرد
درآن سلول سردوکوچک وتنگ فراوان خاطراتت جا بگیرد
تورا یک باره از توبازگیرند، سقوطــــی سهمگین آغازگردد
زحیرت خـــویش راباورنداری چه میدانی چه خواهدپابگیرد
زمان می بلعدهردم هستی ات راچگونه خوارمی سازدزمانه
زگردونه تو دورافتاده ای دور، دل از نامـــــردی دنیا بگیرد
دمادم با نهیبی ناخـــــودآگاه خیال جستن از این خواب داری
ولی افســـوس بیداری توبیدار توراسرسام ازاین رؤیا بگیرد
هرازگـــــــــــاهی به نیروی تخیّل، کنار دوستان آیی به آنی
به درد آرد دلت را این تصــــــوّر، بترسی ماجرا بالا بگیرد
زهرسو یأس برتو غـالب آید مفری نیست تابگریزی تو ازآن
به تنگ آیی واشک ازدیده باری ازآن چشم ودلت دعوابگیرد
سکوتی سخت چـون ماران خفته خزد درگوشه و بالا و پایین
کجا شد های وهوی شهروبازار که زهرمـــار ازآن ها بگیرد
برای خواب وآرامیدن شب، ســـراپا تو نیازوخواهشی، لیک
هجوم وهم وافکارآنچنان است که‌جای خواب شب هارابگیرد
سرآغازی برای فهم مرگ است‌چنین تنهایی ودوری خموشی
فراموشت کنند آرام آرام، روندی تند و برق آســــــــــا بگیرد

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۰:۴۸

کاش...

ارسال شده توسط mehran


کاش آتش می‌گرفت، آتش، تمـــــــام چینه‌ها
کاش‌نرم‌می‌گشت، نرم، دل‌های سخت‌سینه‌ها
کاش تندردرفتــــاد در خرمن خشک غروب
روز‌هــــــــــــــــای تنگ وتنها مردهٔ آدینه‌ها
کاش می‌شد نکته‌های نادرست خـــــویش را
دفن کـــــــــــرد درماورای سال‌ها، پارینه‌ها
کاش می‌شد جمع کرد یک‌جا وسرآورد فرود
پیش پای پهـــــــــــلوانان، رستم و تهمینه‌ها
کاش درهم می‌شکستیم وزنــــــــومی‌ساختیم
خودپرستی، دیو پستی، این‌ســــــوی آیینه‌ها
کاش باورداشتیم نیرو، توان، خـودباوری را
بی‌نیازازنام وشهرت، ســـــــــــایهٔ پیشینه‌ها
کاش می‌اندوختیم ازمـــــــهر و نام، اندوخته
عاقبت فــــانی است این سیمینه‌ها، زرّینه‌‌ها

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۹:۰۷

ماجرای ملانصرالَدین

ارسال شده توسط mehran

روی منبر بود روزی حاج ملا نصر الدین + + نکته می‌گفت تا به دست آرد دل مستمعین
اززمین وآسمــــان آورد مثال وگفت وگفت + + یک کلام ازآنهمه مشتــــــاق بحثش نشنفت
تابه احکام نجــــاسـات او رسید، ابرازکرد‌ + + نکته هایی گفت ازآن‌هــا وکشف راز کرد
ساعتی راغوطه وربوداودراین گفت‌وشنود + +عده ای راهم زلذت خواب شیـرین درربود
نکته ای راگفت رو در رو به جمع مادران + + ازفضای پاک خانه، شاش وبول کـــودکان
بچّه ات شاشید اگـــــــرناگاه روی فرش تو‌ + + یا ببر بنــــــــــدازآن‌ رایا بخر تو فرش نو
بعدازآن ملا روان شد ســـــوی بازارخـرید + + جنس بسیاری گـــرفت‌وپول اوراکس ندید
وارد خـــــــانه شد و درب اتاق را باز کرد + + دید قالی را و ازدل برکشـــــــید او آه سرد
یک دو متری قالـــی زیبای او سوراخ بود + + علتش پرسید از زن گـــــفت با رنگ کبود
بچه‌چون شاشید این‌جا، من زناچاری بریدم + + بعد ازآنکه حکم رادرمسجد ازتو من شنیدم
من چرا دادم چنین حــــکم ازسردیوانگی؟ + + شاش ملازاده پاک است پاک تاچل سالگی!
گفت ملا این سخـــــن را باز ابرو درکشید + + ازغم قـــــــــــــــالی پاره زیر پتویی خزید
"واعظان‌کاین‌جلوه‌برمحراب ومنبرمی‌کنند + + چون به خلوت می‌روند آن کاردیگرمی‌کنند

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed