تاریک عمر به دوش میکشد.
بیچاره بهار! که هرآنچه باخون دل میسازد،
بایورش خزان فرو میریزد.
بیچاره کوه! تاجشم بههم میزند، خودرادر
زیرخروارهابرف مدفون میبیند.
بیچاره خیال! با تلنگری ازهم میپاشد.
بیچاره دوستی!که بارگهای ازشک چه ناباورانه
به هم میریزد.
بیچاره سکوت! تا لحظه ای خلوت میکند،
تقهای اورادرهم میشکند.
بیچاره گناه! که باهمه هست ولی هیجکس
اورادوست ندارد.
بیچاره سرنوشت! که باید همه راراضی کند
ولی نمیتواند.
و
بیچاره هر تولدی که بامرگ خودش همراه است!
ارسال به: